داستان روباه حیله گر و لک لک باهوش

۱۳۹۹/۵/۱۴

روزی روزگاری روباه حیله گر و بدجنسی زندگی می کرد. او عادت داشت با سایر حیوانات با نرمی و لطافت صحبت کند و قبل از اینکه آنها را گول بزند، اعتمادشان را بدست آورد.

یک روز روباه لک لکی را ملاقات کرد. او با لک لک دوست شد و مانند یک دوست خیلی خوب با او رفتار کرد.
خیلی زود، روباه لک لک را برای صرف غذا دعوت با او کرد. لک لک هم با خوشحالی دعوت او را پذیرفت.

نقاشی داستان روباه و لک لک

روز مهمانی فرا رسید و لک لک به خانه روباه رفت و در آنجا خیلی متعجب شد چرا که روباه به او گفت که نتوانسته آن طور که قول داده بود غذای مفصلی ترتیب دهد و فقط مقداری سوپ تهیه کرده است.
وقتی که روباه سوپ را از آشپزخانه آورد، لک لک دید که سوپ ها در ظرف های کم عمقی هستند.

لک لک بیچاره به خاطر منقار بلندش نتوانست سوپ بخورد اما روباه به آسانی همه غذایش را لیس زد و خورد. همینطور که لک لک غذا را با نوک منقارش لمس می کرد روباه از او پرسید "سوپ چطور بود؟ دوست نداشتی؟"

لک لک گرسنه جواب داد: "آه، خیلی خوبه اما من معده ام بهم ریخته، بیشتر از این نمیتونم بخورم!"

روباه گفت: "متاسفام که ناراحتت کردم".

لک لک جواب داد: "آه عزیزم، لطفا این حرفو نزن. من مشکل داشتم و نتونستم از چیزی که برام آماده کرده بودی لذت ببرم."

لک لک پس از تشکر از روباه او را برای صرف شام به خانه خودش دعوت کرد و سپس آنجا را ترک کرد.

روباه مکار و لک لک باهوش

روز موعود فرا رسید و روباه به خانه لک لک رفت. بعد از سلام و احوال پرسی، لک لک برای خود و مهمانش سوپ آورد،‌ آن هم در ظرفهای باریک و بلند. لک لک خیلی راحت توانست سوپش را به کمک منقار بلندش بخورد اما کاملا واضح بود که روباه نمی تواند.

لک لک پس از اتمام غذایش از روباه پرسید آیا از سوپ لذت برده است یا نه. روباه که مهمانی که برای لک لک ترتیب داده بود را به خاطر آورد و خیلی شرمنده شد و با لکنت گفت: "بـ..بـ..بهتره من برم. دلم درد می کنه."

روباه که به شدت شرمنده بود،‌ خانه لک لک را به سرعت ترک کرد.

نتیجه اخلاقی: بدی، بدی می آورد.

..